اعتراض آدم ها، گاه مثل زلزله است، یکباره و بی خبر، همه چیز را از بن می لرزاند، برخی مثل آتشفشان؛ جمع می شود تا یکباره اطراف را به آتش کشد. برخی هم مثل گردباد است، همه را در می نوردد و ویران می کند.
اما اعتراض نه برای ویران کردن است، نه برای به آتش کشیدن و نه برای گسترش وحشتی که زلزله می پراکند.... اعتراض یک ویژگی ارزشمند انسانی، یک نعمت بزرگ خدادادی و یک سازوکار طبیعی است برای پایدار ماندن رابطه میان آدم ها، ثبات نظام های اجتماعی و جلوگیری از فسیل شدن و فرو ریختن حاکمیت ها.
اعتراض برای همه سطوح ارتباطی آدمی ضروری است:برای همه روابط فردی و برای همه روابط گروه محور. رابطه فرد با خودش، رابطه فرد با همسرش، رابطه فرد با نهاده های اجتماعی اطرافش، رابطه فرد با حاکمیت و به همین شکل همه روابطی که گروههای انسانی با افراد، گروهها، نهادها و حکومت ها برقرار می کنند.
به بدن خود نگاه کنیم: اگر سازوکارهای اعتراضی که از طریق سلسله اعصاب ما به مغز منتقل می شود (انواع دردها، سوزش ها یا احساس هایی چون گرسنگی، تشنگی، خواب آلودگی و امثال آن) خاموش شود، یا اگر مغز گمان برد که با منهدم کردن اساس و بنیان این سازوکار، "آرام و راحت" می شود، طولی نمی کشد که بدن ما یا می پوسد، یا می سوزد یا فلج می شود یا نهایتا می میرد. مغز ما، علاقه ای به حاکمیت بر اعضای مرده، فلج شده یا از کارافتاده ندارد.
بر عکس، بزرگترین نگرانی های مغز بعنوان فرماندار مرکزی بدن، جاری بودن، برقرار بودن، سالم ماندن و حساس بودن این سازوکار است.
مغز، شرایطی را فراهم می کند که اگر سوزنی به انگشت کوچک دست ما فرو رفت، در همان لحظه فریاد بزند و کاری کند که نه تنها دست به فریاد انگشت کوچک برسد بلکه حتی "دگر عضو ها را نماند قرار".
جالب این که مغز ترجیح می دهد که هر اعتراض کوچک را در نزدیک ترین لحظه ممکن دریافت کند، به تاخیر انداختن اعتراض ها جمع شدن دو یا چند درد در بدن و فعال شدن همزمان مکانیزم های اعتراضی، چیزی نیست که دلخواه مغز یا روش ترجیحی آن باشد.
در نهاده های اجتماعی (خانواده، مدرسه، اداره، کارگاه و ...دولت) نیز طبیعی ترین و خردمندانه حالت، جریان داشتن مداوم ساز و کارهای اعتراضی از بدن به مرکز فرمان دار است: همانند قطره چکان یک سرم که داروی اعتراض را آرام و پیوسته به نهاده می رساند و ناراسایی ها را رسا می سازد.
همچنین، این یک ملاک، شاخص و محک ارزیابی برای تعیین میزان توسعه یافتگی جوامع و رشد فرهنگ دمکراسی در متن جامعه و سپس در دولت و حاکمیت است. نبودن استبداد یعنی پاسبانی و مراقبت از سازوکار سرزنده، جاری و حساس اعتراضی در تمامی رگه ها، سطوح و ارکان جامعه تحت حاکمیت.
بنابراین، اعتراض اگر مورد به مورد (مستمر) و به موقع باشد، تخریب و تنش و بحران ندارد. یک چالش انگیزاننده کارساز است میان منبع اعتراض و نقطه هدف و نتیجه آن هم رضامندی منبع و کارآمدی و پایداری هدف جریان اعتراضی است.
ده ها سال است که در کشورهای توسعه یافته تر، نظریه پردازان و طراحان ساز و کارهای اجتماعی و نیز مدیران و قدرت های حاکم، به دنبال فرهنگ آفرینی و استقرار این حالت تعادلی در میان آحاد جامعه هستند تا در سطوح مختلف روابط انسانی (از رابطه با خود گرفته تا روابط درون خانواده، درون سازمانی، برون سازمانی و گروههای اجتماعی با دولت ها) چنین سازوکار سرزنده و کارسازی تثبیت شود.
در عوض اما، در کشورهای جهان سوم، حاکمیت ها اغلب به خاموش کردن ساز و کارهای اعتراضی می پردازند و در نقطه مقابل، فواصل زمانی رخدادهای اعتراضی متن جامعه و گروههای اجتماعی، طولانی می شود و آن گاه که اعتراض ها نهایتا (و به طبیعت قوانین حاکم بر آن) سر برکشد، به انواع آفت ها گرفتار است: متراکم است، آشفته و آشفته ساز است، افراطی و هیجانی است، ویرانگر است و البته خشن و خونین و این چرخه هربار مهیب تر تکرار می شود و بر قدرت جهنمی خود می افزاید.
معلوم می شود که وظیفه مربیان جامعه در این میان چیست. تلویزیون، مطبوعات، مراجع فکری، اندیشمندان و بویژه روحانیون، به جای آنکه همگی بنشینند تا یک فوران اعتراضی مثل آتشفشان همه جا را از آتش و دود و غبار فرا بگیرد، باید به شهروندان، اعتراض کردن و درست اعتراض کردن را بیاموزند و به رهبران و صاحبان قدرت، نقش درست شان در برقرار کردن این ساز و کار خیرآفرین و پایدار و نه سرکوب و انهدام آن را تفهیم کنند تا تفاهمی در درون متن جامعه و بین این متن و دولت های حاکم برقرار شود که بزرگترین شانیت توسعه یافتگی و شرافتی است شایسته هر ملت داعیه دار پیشینه فرهنگی.