جستجوکده

جستجوکده

دستاورد جستجوی پرسشهای من از دنیای اینترنت
جستجوکده

جستجوکده

دستاورد جستجوی پرسشهای من از دنیای اینترنت

طنز تلخ - من می خواهم فا...ه بشوم!!!


بچه ها خیلی می فهمن، ما آدم بزرگها خیلی چیزا رو نمی فهمیم و فکر می کنیم می فهمیم، از طرفی ما خیلی چیزها رو نمی فهمیم و فکر میکنیم بچه ها هم نمیفهمن. به این داستان که موضوع انشای تکراری دوران مدرسه از زبان معلم یک دختر بچه دانش آموز (10 ساله) است دقت کنید. لطفا فقط به جنبه طنزش توجه نکنید جنبه های دیگری هم برای تفکر داره:


 

فقط برای اینکه تغییری ایجاد بشود موضوع را این جوری پای تخته نوشتم «می‌خواهید در آینده چه کاره بشوید. الگوی شما چه کسی است؟» و برایشان توضیح دادم الگو یعنی اینکه چه کسی باعث شده شما تصمیم بگیرید این شغل را انتخاب کنید. انشاء ها هم تقریبا همان هایی هستند که هزارها بار تکرار شده اند، با این تفاوت که چند تا شغل جدید به آن ها اضافه شده که بطور مثال میتوان این رشته ها را نامبرد:


از زبان یک دانش آموز: من گفتم دوست دارم که مهندس هوا و فضا شوم ولی پدرم می گوید الان ام وی ام ( احتمالاً منظورش همان ام.بی.إی است) که بهترین رشته ی دنیا است و خیلی پول دارد.


از زبان دیگر دانش آموز میشنویم : دوست دارم مهندسی اتم بخوانم ولی پدرم دوست ندارد می گوید اگر آشپزی بخوانم بیشتر به دردم می خورد و ...


ولی اعتراف می کنم از همه تکان دهنده تر این یکی است «می خواهم فاحشه بشوم» شاید اولین بار است که یک دختر بچه ده ساله چنین شغلی را انتخاب کرده.


"خوب نمی دانم که فاحشه ها چه کار می کنند ... (معلومه که نمی دانی) ولی به نظرم شغل خوبی است .

خانم همسایه ما فاحشه است. این را مامان گفت. تا پارسال دلم میخواست مثل مادرم پرستار بشوم. پدرم همیشه مخالف است. حتی مامان هم دیگر کار نمی کند. من هم پشیمان شدم. شاید اگر مامان هم مثل خانم همسایه بشود بهتر باشد او همیشه مرتب است. ناخن هایش لاک دارند و همیشه لباس های قشنگ می پوشد. ولی مامان همیشه معمولی است.

مامان خانم همسایه را دوست ندارد. بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست. ولی یک بار که از مدرسه برمی گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد. گفت ازش سوال کاری داشته. بابای من ساختمان می سازد. مهندس است. ازش پرسیدم یعنی فاحشه ها هم کارشان شبیه مهندس های ساختمان است؟ خانم همسایه هنوز دم در بود. فقط کله اش را می دیدم. بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد. من که نفهمیدم چرا کتکم زد. بعد من را فرستاد تو و در را بست.

من برای این دوست دارم فاحشه بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی هستند. مامان همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذراند. ولی مرد ها همیشه به خانم همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من. زن ها هم همیشه با تعجب نگاهش می کنند، شاید حسودی شان می شود چون مامانم می گوید زنها خیلی به هم حسودی می کنند. خانم همسایه خیلی آدم مهمی است. آدم های زیادی به خانه اش می آیند. همه شان مرد هستند. برای من خیلی عجیب است که یک زن رئیس این همه مرد باشد. بعضی هایشان چند بار می آیند. بعضی وقت ها هم این قدر سرش شلوغ است که جلسه هایش را آخر شب ها تو خانه اش برگزار می کند .

همکارهایش اینقدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند. من پشت در بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک. بابا می خواست من را ببرد پارک، بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه است. گفت می داند. آن روز من تصمیم گرفتم فاحشه بشوم چون بابا تولد مامان را هیچ وقت یادش نمی ماند.

تازه خانم همسایه خیلی پول در می آورد. زود زود ماشین هایش را عوض می کند. فکر کنم چند تا هم راننده داشته باشد که می آیند دنبالش. این ور و آن ور می برند. من هنوز با مامان و بابا راجع به این موضوع صحبت نکردم.


امیدوارم بابا مثل کار مامان با کار من هم مخالفت نکند.

نظرات 5 + ارسال نظر
شادی شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:40 ب.ظ http://anroozha.blogfa.com

جز فریاد خبری در کوچه نیست خنده ها پرکشیدند و رفتند
عجیبه این روزا ظنز را با گریه می نویسند و گریان می خوانند

اولین بار است که می خوانمتان خیلی ساده و روان مینویسید

خیلی از ابراز لطفتان سپاسگزارم.
این روزها زندگی همه طنز است و زنده ها گریان.

البته از اسم وبلاگ مشخص است که هدف جمع آوری لینکهای جالب و بدرد بخور در فضای مجازی بوده اما گاهی هم از خودم و یا دوستان متنی چیزی پست می کنم.
این متن هم از لطف یکی از دوستان بوده که برایم ایمیل شده بوده که البته مقدمه را از خودم اضافه کردم تا خوانندگان در فضای داستان قرار بگیرند.

شادی شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:54 ب.ظ

با اجازه ! وبلگتان را لینک کردم

خواهش میکنم. صاحب اختیار هستید.

امین اتاقک یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:30 ب.ظ http://otaghak.blogsky.com

ســــــلام عارف جان
شرمندتم.. هر وقت میام کلی آپ کردی ماشالا
زیاد وقت نمیکنم نت بیام.. نهایت یه چیز آپ کنم و برم..
ممنون که بهم سر میزنی
مطالب خیلی قشنگی میزاری. این انشا رو قبلا خونده بودم ولی قضیه یکم بوداره.. من که بعید میدونم یه بچه ۱۰ ساله اینو نوشته باشه.. چون در عین سادگی کلی تنه و کنایه توش نهفته است!
ولی به هرحال همش حقیقته

موفق باشی

امین جان درسته
این انشا از یه بچه ده ساله بعیده اما روی صحبت با بزرگترهاست که بدونن رفتارشون نسبت به هم و نسبت به بچه ها چه تاثیری در ذهن اونا میزاره

شادی جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:45 ق.ظ http://htt anroozha.blogfa.com

سلام
شما که اینقدر زیبا می نویسید چرا این همه دیر ؟

شادی پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:34 ق.ظ http://anroozha.blogfa.com

..., و همچنان برای خواندن یه متن زیبا می توان منتظر ماند

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد